مصاحبه اختصاصی بیتالغزل با جناب امانی؛ دبیرکل شورایعالی آموزش و پرورش
- تاریخ: ۲۴ شهریور ۱۴۰۰
مصاحبه اختصاصی بیتالغزل با جناب امانی؛ دبیرکل شورایعالی آموزش و پرورش
به نقل از دبیرخانه گروه بیتالغزل متن کامل مصاحبه ایشان با جناب آقای محمود امانی تهرانی پیرامون نظام مسائل آموزش و پرورش به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم.
من سؤالهای شما را در چارچوب پاسخ خواهم داد. البته یک مقداری بعضی از سؤالها ممکن است که همپوشانی داشته باشد.
در باب مسائل نظام آموزش و پرورش از منظر فرادستگاهی
ما در سطح کلان ملی کشور خودمان برای آموزش و پرورش یک مأموریت و کارکرد روشن مورد انتظار نداریم. نه اینکه تعریف نکردیم، اما یک امر ملی پذیرفتهشده مورد اشتراک ذهنی جدی برای همگان نداریم که بگوییم: این جامعه از این نظام آموزش و پرورش این انتظار را دارد و از همین نقطه مهمترین فرصتسوزیهای ما در باب تعلیم و تربیت نشئت گرفته است. مثلاً میبینید که از نظام بهداشت و درمان کشور، تمام مردم یک ذهنیت خیلی روشنی دارند که به موضوع بهداشت، پیشگیری و درمان باید یک استاندارد قابل قبولی که رضایتمندی ایجاد کند، بپردازد. یا از نظام امنیتی کشور همین انتظار را دارند که امنیت کشور مصادیق آن چیست؟. اما وقتی که سراغ آموزش و پرورش میآییم، یک امر روشن ملی در این باب نیست که قرار است این جامعه انتظار داشته باشد بچهها را به آنجا برساند.
گاهی این فقدان یک انتظار روشن ملی از آموزش و پرورش کشور یک بدلهایی پیدا میکند که مثلاً انتظار خانوادهها این میشود که ما بتوانیم بچههایمان را در یک مدرسه خوبی ثبتنام کنیم. این وسیله است و نه آن هدف. یعنی شاید این مهمترین منظر است و آن وقت این منشأ خیلی اتفاقهای دیگر میشود. وقتی جامعهای انتظار بسیار روشن و مشترک و مورد اتفاق نظری نداشت، میزان اهمیتی که برای این دستگاه قائل میشود، کم است، اولویتی که قائل میشود، کم است، از نبود آن، از ضعف آن، از ناتوانی آن احساس خلأ آنچنانی نمیکند و بسیاری اتفاقات دیگر به تبع این مسئله اساسی است.
بسیج امکانات برای این رخ نمیدهد، همافزایی شکل نمیگیرد. ایفای نقشهای مکمل انجام نمیشود و خلاصه بقیه موارد. و البته این موضوع در دنیای امروز در کشورهای توسعه یافته با کشور ما وضعیت متفاوتی دارد. در بسیاری از کشورهای دنیا از آموزش و پرورش انتظارات روشن و ملی دارند. مثلاً اینکه شاید جای دیگری نیز حتماً شنیده باشید که در عمده کشورهای پیشرفته دنیا پذیرفتند که ارزانترین راه برای ارتقای تمام شاخصهای مطلوب یک جامعه، آموزش و پرورش و مدرسه است. یعنی شما میتوانید یک فهرست بلند بالای بیست تایی، سی تایی، پنجاه تایی از شاخصهای مطلوب داشته باشید و در تمام آنها بررسیای که میکنید، میبینید که ارزانترین راه ارتقای وضعیت این شاخصها مدرسه است. در کنار این ارزانترین راه، مؤثرترین راه، ماناترین راه، بنیادیترین راه عقلائیترین راه، انسانیترین راه و کم آسیبترین راه و طبیعیترین راه، تمام این صفات را میتوان چید.
به طور مثال:
اگر شما میخواهید تعداد زندانیان کشور کاهش پیدا کند، از مدرسه است، رعایت قوانین را ارتقا بدهید، از مدرسه است، تولید ملی شما افزایش پیدا کند، از مدرسه است، بهداشت شما بهتر شود، اعتیادتان کم شود، خانوادهها بهتر تشکیل شوند، خانوادههای باسوادتری داشته باشید، فرزندآوری بهتری داشته باشید و موارد دیگر، محیط زیست، جنبههای دینی، اخلاقی، اجتماعی، هر آنچه که از جنس شاخصهای مطلوب است، مسیر عبور آنها از مدرسه عبور میکند. ما این را در ایران به رسمیت نشناختیم.
حالا ببینید که این عمده مسئله ما وقتی که در مسائل کلان نظام آموزشی میآید، این میشود که از آنجا که برای این سیستم یک مأموریت بالا و مهم تعریف نکردی و لذا از آن انتظار آنچنانی نیز نداری، آن وقت بهترین آدمهای خودت را نیز به این سیستم نمیگماری. یعنی برجستهترین رتبههای دانشگاهی نمیآیند معلم شوند. بهترین بچههای هر محله را برای معلمی ذخیره نمیکنی، اقبال رتبههای یک تا سه هزارت، سه هزار تا پنج هزارت، پنج هزار تا ده هزارت به سمت معلمی کم است و از آن طرف یک بابی نیز میگشایی که الآن نیمی از معلمینی که در این سیستم کار میکنند، اینها اصلاً از مسیر طبیعی این کار، یعنی تربیت معلم عبور نکردند که بیایند، کار کنند.
وقتی هم از مسیر طبیعی عبور نکردند، این انتظار که اینها خیلی مناسب نباشند، نیز انتظار خیلی بعیدی نیست و به همین نسبت میبینید که هر جایی که کمبودی در کشور به وجود میآید، آموزش و پرورش یک خرده سفرهاش را کوچک میکند و جمع میکند. مثلاً در همه جای دنیا وقتی صحبت از مدرسه میشود، مدرسه یک روز کاری خوب دارد؛ صبح هشت یا نه و نه خیلی زود شروع میکند، بعد تا ظهر بچهها هستند، ظهر در مدرسه ناهار میخورند، اصلاً غذا خوردن بخشی از برنامه درسی مدرسه است. مدرسهها غذاخوری دارند. بعد، بعد از ظهر دوباره قدری از این جریان ادامه دارد، در عصر مدرسه فعالیتهای فوق برنامه، کلوپها و برنامههای خودخواسته داخلی دارد و بعد میروند.
یعنی مدرسه یک زیستگاه است، اما در ایران تا میبینید که مثلاً با یک موج جمعیتی مواجه میشوید و ساختمان کم میآید، میگویند که آن را دو شیفت کن. دو شیفت نشد، آن را سه شیفت کن، یا مثلاً تراکم را بالا ببر، تعداد را زیاد کن. یعنی همیشه از آنجا که آن مسئله اصلی سر جایش است، ما انتظار آن طوری نداریم که بگوییم: حتماً یک اتفاقی روی این باید بیفتد. این دانشآموز اینجا میآید که یک تغییری بکند.
در مسئله دوم
در ادامه مسئله بخش یک، به این نتیجه میرسیم که آن وقت فیزیک مدرسه شما فیزیک ضعیفی میشود، ساختمان مدرسه به ساختمان محقرتر میآید و تجهیزات کمتر و حداقلی و زمان آموزش کم میشود و از آن طرف نیروی انسانی درجه یکی نیز قرار ندادی و در کنار اینها محتوایی نیز که تولید میکنی، نه محتوای خیلی مؤثر و مفیدی است و نه با آن اهدافی که نوشته شده، قابلیت اجرا پیدا میکند. یعنی همانی نیز که هست، اجرا نمیشود.
در کنار اینها یک سیستم دقیقی نیز نداری که هر آن به تو بگوید که کجایی، بسنجد و دائماً به شما یک عددی، رقمی، چیزی را گوشزد کند که بگوید: این فرد، این معلم، این مدرسه، این منطقه، این استان، این کشور در این موضوع، در این مقوله، در این شاخص کجا قرار دارد. البته پارهای شاخصهای کمّی را شورای عالی در این مدت گذاشته، آنها سنجیده میشود و مصوبه دارد، اما مهمترین اتفاقات از آنجا که از جنس اتفاقات کیفی است، به این راحتی آن اتفاقات کیفی به عدد و رقم شدن تن نمیدهند، دشواریهایی دارد که تحمل کردن این دشواریها و در نبود آن نگاه کلی و کارکرد، آرام آرام خانوادهها و بچهها و معلمها و مدیرها، میگویند: اصلاً مدرسه به خودی خود موضوعیت ندارد، بلکه یک طریقیت دارد. طریقیت برای چه؟ میگویند: مدرسه یک طریقی است که یک جایی در سالهای بالاتر یک تعدادی صندلی هست، آن صندلیها چیزهای مطلوبی است. ما میخواهیم دنبال این باشیم که به آنجا برسیم. مدرسه نظام تقسیم آنها را در اختیار ما میگذارد.
یعنی از بین ده کارکرد مدرسه که مثلاً در کتابها مطرح شده، مثلاً کارکرد انتقال فرهنگ، رشد تک تک بچهها، رشد علمی، توسعه اجتماعی و جامعهپذیری و بقیه موارد، یک کارکرد مدرسه که گزینش و تخصیص است، اینجا پررنگ میشود. وقتی که این کارکرد پررنگ میشود، میگوید: پس مدرسه طریقیتی دارد، برای اینکه یک سری صندلیهایی در دانشگاه هست، آن صندلیهای دانشگاه را بی سر و صدا، بدون مشکل، به زعم خود عادلانه بین این بچهها تقسیم کند. اگر این کار را انجام داد، خوب انجام داده، اگر نه، بد انجام داده است. هنگامی که این کارکرد غلبه پیدا میکند و پر رنگ شود، دیگر اصلاً خیلی کاری ندارند که اصلاً تو برای چه تأسیس شدی؟!
چرا اینها، میگویند که تو کارت را خوب انجام میدهی یا نه و اینجا یک بلیهای به نام بلیه رسمیسازی رخ میدهد. یعنی اینکه درسها، هدفها و اینها به یک موضوعی به نام ارزشیابی شدن تن میدهند. مثلاً اگر قبلاً رشد اخلاقیای مد نظر شما بود که این بچهها از نظر اخلاقی باید رشد کنند، اینجا میخواهی بگویی که در اخلاق چه نمرهای میگیرند. بین این با آن اهداف، ای بسا اصلاً یک تضادی وجود دارد، بین اخلاقی شدن یک آدم تا تلاش برای اینکه در اخلاق نمره خوب بگیرد، بین علمی شدن یک آدم تا اینکه در یک علم مثلاً علمی شود. این تضاد یک تبعاتی دارد، ازجمله این تبعات این است که هر نظامی به این نوع ارزشگذاریها و رتبهبندیها تن میدهد، ناخودآگاه یک جریانی درون آن شکل میگیرد که میگوید: چرا میخواهی به اهداف آن برسی که به این توانمندی برسی؟ من با یک تکنیکهایی کاری میکنم که تو آن نمرات را به دست بیاوری. اینها همه نگاه از بالا به این سیستم است که آن وقت، میبینید که جریان کل مدرسهات را با کنکور و آن صندلیها تنظیم میکنی و مسیر یک مسیری میشود که به صورت تکنیکال، به صورت مهارتپذیر، به صورتی که فاقد آن روح اصلیای که این بچهها قرار است رشد کنند، در جهت این موضوع انحرافی قرار میگیرد.
مصاحبه کننده:
این شیوهای که حالا شاید جدید هم نباشد، اما به صورت ارزشگذاری توصیفی مطرح شده، آیا بخشی از این مشکلاتی را که فرمودید، حل میکند؟ یا صرفاً یک تغییر راهبرد است؟
آقای امانی: هر آنچه که تدبیر میشود، من جمله شیوه توصیفی، اگر خوب عمل شود و به آن مأموریت ذاتی خود، ماهیت ذاتی خود و کیفیتی که باید داشته باشد، پایبند بماند، بله، اما اگر بد عمل شد، ضعیف عمل شد، آن اتفاقی را که باید رقم نزد، نه تنها مفید واقع نمیشود، بلکه بر آن جنبه مضر نیز یک چیز دیگری میافزاید.
پس در نوع کار مدرسهای کافی نیست که یک تصمیم در یک فضای انتزاعی درست ساخته باشد، بلکه اگر تصمیم درست در بستر درست توسط افرادی که آن را به درستی اجرا میکنند، درک و اجرا شد، تأثیر مثبت نیز میگذارد. ارزشیابی توصیفی دقیقاً محلی برای همین موضوع است. یعنی اگر ارزشیابی توصیفی در یک سری جاهایی رفت و واقعاً به تولید آن دادههای گرانبها از جنس تشخیص، از جنس توصیف دقیق رفتار دانشآموز و از جنس تجویز برای بهبود نقاط ضعف عملکرد او تبدیل شد و کمک به او برای اینکه ارتقا پیدا کند، حالا دادههای این ارزشیابی توصیفی ارزشمند و فزاینده است.
برای نمونه:
الآن اگر مثلاً یک خانوادهای یک دختر دارند، برای این دخترشان یک فردی به خواستگاری میآید. یک نفر مأمور میشود که درباره این فرد یک تحقیقی کند، یک اطلاعاتی به دست بیاورد، یک بررسیای بکند، گفتوگویی میکند، به افراد زنگ میزند، معرفها را میبیند، محل کار را میبیند. اگر او بعد از این بررسیها به خانواده عروس خانم گفت که ایشان شانزده و نیم گرفته، هفده گرفته، این خانواده عروس خانم میگوید که این عدد برای ما معنا ندارد. چه داری میگویی؟ او را برای ما توصیف کن. ارزشیابی توصیفی، بگو که ایمان این آدم چگونه است، ادب او چگونه است، رفتار او چگونه است، تحصیلات او چگونه است، کجا دارد کار میکند، از این چه تعریفی میکنند، خانواده او چطوری هستند و بقیه موارد. این توصیف میخواهد. زیرا این توصیف مفید است. اما به طور طبیعی همه دادها و دادههای ارزشیابی توصیفی را نسبت به یک عدد خیلی ارزشمندتر میدانند.
این همان جایی است که میخواهم بگویم: کلان را که که درست نمیچینید، نگاه کلان ندارید، این ریشهایترین مسئله ماست. این مسئله قبل و بعد از انقلاب نیز خیلی تفاوتی روی آن حاصل نشده است. یعنی قبل از انقلاب نیز میدیدیم که با کمبود فضای مدرسهای مواجه میشوند، اصلاً دو شیفته برای قبل از انقلاب نیز هست. این طور نیست که همه فکر میکنند مربوط به بعد از انقلاب است. البته به لحاظ آماری بله، بعد از انقلاب به دلیل انفجار ناگهانی جمعیت و از آن طرف کمبود فضاهای آموزشی بیشتر به چشم میخورد.
یک امر دیگری که در این موضوع رخ میدهد، فاصله کلانی است که بین مدرسههای دولتی و مدرسههای خصوصی به وجود میآید.
خیلیها فکر میکنند که مدیریت دولتی سطح پایین است و مدیریت خصوصی خوب است. این طور نیست. این دقیقاً به همان مسئله اولیه برمیگردد که چقدر اولویت قائل شدیم. الآن میبینیم که در نظام تحصیلات عالی و دانشگاهی ما بهترین دانشگاههای این کشور دانشگاههای دولتی مراکز استان است و اولین نقطهای که آرزوی هر فارغ التحصیل دوره دکترایی است، این است که در آن دانشگاهها مشغول کار شود، نه دانشگاههای خصوصی. پس این، به مسئله مدیریت خصوصی و مدیریت دولتی برنمیگردد. به این برمیگردد که ما در دانشگاهها جریان ورودی و حمایتی که از دانشگاهها کردیم، همیشه قوی بوده است. آب فراوانی در این مزرعه ریختیم. در طول جنگ در بدترین اوضاع و شرایط بورسیههای ما، فرصتهای مطالعاتی خارج از کشور ما، تزریق ارز ما، تمام اینها سرجایش بوده است. یعنی وسعت، هنوز که هنوز است دانشگاههای دولتی دارند ساخت و ساز میکنند. یعنی بودجههای فراوان، پستهای بالا، فرصتهای بالای رشد، اما از این طرف که سراغ معلمها آمدیم، از آنجا که آن دید که نه انتظاری از آن داریم، نه به آن رسیدگی میکنیم، نه مسئلههای آن را جدی میگیریم و نه هیچی، سبب شده که یک کوچکانگاری مزمن و همه جانبه در تمام ابعاد این قضیه به چشم بخورد و از آنجا که این اتفاق افتاده، به تدریج مسئلههای اینجا را پیوسته درون خودش ریختیم.
یکی از مهمترین مسئلههای کلان آموزش و پرورش کشور ما این است که وزارت آموزش و پرورش ایران در مقایسه با بقیه کشورها بار چهار وزارت را به طور همزمان بر دوش دارد، نه یک وزارتخانه. یعنی در ایران ساختمان مدرسه و تجهیزات مدرسه که در تمام جهان بر عهده شهرداریها و نهادهای دیگر است، اینجا بار آن روی دوش وزارت آموزش و پرورش است. یک نقطهای بخاری آن دود میزند، یک نقطهای امنیت ندارد، یک نقطهای کپری است، از چه کسی سؤال میکنند؟ از وزیر آموزش و پرورش.
دائم آموزش و پرورش باید التماس کند، بدود، گدایی کند، از بنیاد برکت و از کجا و از کجا که شما بیایید، برای ما ساختمان را تجهیز کنید. در حالی که جاهای دیگر دنیا این شهر عین اینکه پارک برای خودش میسازد و بقیه اماکن عمومی ساخته میشود، مدرسه نیز میسازد، بعد میآید، میگوید: آموزش و پرورش! چکلیستت را بیاور، اگر این مدرسه با استاندارد تو سازگاری دارد، به ما سرویس بده. ساختمان و تجهیزات و نگهداری آن اصلاً این تخصص وزارت آموزش و پرورش نیست. این یک تخصص فنی است.
مسئله تربیت معلم
دومین باری است که بر روی دوش آموزش و پرورش است. یعنی تأمین نیروی متخصص آن. اتکای تمام دستگاههای دیگر به نظام آموزش عالی است، اما اینجا که میآید، روی دوش خودش میگذارد. آن وقت نتیجه آن این میشود که پردیسهای دانشگاه فرهنگیان اینجا در حد یک دبیرستان میماند، در حالی که وسعت و تجهیزات و امکانات پردیسهای دانشگاههای دیگر قابل مقایسه نیست. یعنی اینجا که میآید، هیئت علمی آن نحیف میشود، امکانات آن نحیف میشود، پول آن نحیف میشود. زیرا تمام چیزهای آن بر دوش آموزش و پرورش آمده و باز بار مدیریتی آن روی دوش یک نفری به نام وزیر آموزش و پرورش آمده است. هیئت امنای این را تشکیل بدهد، مسئله هیئت امنای این را حل کند، مسئله آن را حل کند، اینها اعتصاب میکنند، آنها توقع دارند و موارد دیگر.
مسئله سوم مسئله معیشت معلمین
که در ایران بار آن بر دوش وزارت آموزش و پرورش است. یعنی مسئله رفاه معلم، بازنشستگی او، پاداشهای او، بیمه او، حتی مثلاً به طور مستمر در طول این چهل سال همیشه حقوق فرهنگیان از میانگین حقوق کارکنان دولت بین ۰٫۴، ۰٫۳، ۰٫۲۵ کمتر بوده است. تازه این وضع رسمی آن است. به طور غیر رسمی خیلی بیش از اینها کمتر بوده و این مقایسهها نشان میدهد که اگر یک فرد دیپلمه وارد یک جایی مثل شرکت نفت شود و وارد سطوح مستخدمی آنجا شود، بعد از چهار سال، پنج سال، شش سال، هفت سال چند برابر یک معلم لیسانسیهای که در اینجا دارد کار میکند، درآمدهای متعدد دارد، از امکانهای مختلف برخوردار است و معلمی در این کشور هیچ چیز دیگری جز همان عدد فیش نیز ندارد، نه اضافهکاری به آن معنا دارد، نه هیچی. همین عدد است، در حالی که بسیاری از ارگانها در کنار آن یک عدد حقوق، «و غیرهای» نیز دارند. بدبختی این است که وقتی اوضاع معلمی این طور است، بعد میآیند، به فکر میافتند، میگویند که بیایید، یک صندوق درست کنیم که این صندوق به معیشت معلمین کمک کند. باز بار اداره این صندوق را روی دوش خود وزارتخانهای میاندازند که اصلاً تخصص آن قرار نیست که مالی و اقتصادی و اینها باشد و باز وزیر باید پاسخگو و پیگیر این باشد و به خاطر این استیضاح شود و به خاطر این برود و این حالا چهار تا وزارتخانه میشود؛ ساختمان و ابنیه، نیروی انسانی، معیشت و بار اصلی خود وزارت که محتوای آموزشی است، قوانین و مقررات است، نظارت و ارزیابی است، آموزش و ضمن خدمت است و موارد دیگر. خودش اینجا یک دنیا کار است.
اینچنین که میشود، آن وقت میبینید که یک بنایی از آن طرف، انتظارات بسیار خیالی، مقایسه با فنلاند، مقایسه با ژاپن، مقایسه با اینها را از یک طرف دارد، و از طرف دیگر امکانهای بسیار بسیار سطح پایین و اولیه، بارش را نیز که سنگین میکنیم، آرام آرام اصلاً اعتماد به نفس از این سیستم رخت برمیبندد. زیرا سیستم مرتب شکستهای متمادی تجربه میکند. در چنین فضایی رشته کار نیز از دست در میرود. مثلاً در نیروی انسانی میبینی که سال ۸۸ یک ماده واحده میآید که مثلاً نیروهایی که چند تا ارگان به جا یا بی جا اینها را به صورتی به کار گرفتند، با هجوم مطالبه آنها و بدون توجه به نقشه کلان ملی برای آموزش و پرورش با این دید میآید که آقا! رضایت اینها را جلب کن، آقا! اینها را این طوری کن. یک قاعده میگذارد که بیست هزار تا بیایند. از آن قاعده تا الآن سیصد و خردهای هزار تا نیرو آمدند. یعنی یک دریچهای که باز میشود و این افرادی که میآیند، وقتی بررسی کنید، میبینید که اینها بهترین آدمهای کشور برای ورود به این کار نبودند. از مسیر کنکور و از مسیر رقابت و از مسیر انتخاب و مسیر آموزش نیز عبور نکردند. در بین اینها آدمهایی هستند که سن نامناسب دارند، در بین اینها آدمهایی هستند که مدرک نامرتبط فراوان دارند. تنوع مدرک هست، لذا انگیزه کافی ندارند. بیشتر به شکل یک بنگاه کاریابی نگاه کردند. یعنی از جنس کمیته امداد، از جنس دلسوزی نسبت به این آدمها که اینها آدمهای فقیری هستند، آدمهای ضعیفی هستند، در حالی که اول قرار بود که از جنس نگاه به بچه نگاه کنیم که آیا معلم را برای این بچه داری انتخاب میکنی؟، این معلم آن معلمی هست که این دانشآموز را جذب خود کند؟ دست او را بگیرد و رشد بدهد؟ آیا اصلاً خودش آن رشد کافی را کرده که میخواهد دست دیگری را بگیرد و رشد بدهد؟
لذا حوزه منابع انسانی مهم است. و الان وضعیت مناسبی ندارد. ورودیهای متعدد به شکلهای مختلف، بعد هم هر کسی وارد سیستم شد، دیگر رها میشود. هیچ سیستمی برای اینکه اینها را بتوانی بیرون بیندازی، نداری. برای اینکه اینها را بسنجی، نداری. بالا ببری، نداری. یعنی اگر یک معلمی آمد، گفت: اصلاً من استخدام رسمی هستم، من در هیچ دوره ضمن خدمتی نمیخواهم شرکت کنم، من هیچ انگیزهای نسبت به این ندارم، یا در عمل اینها را گفت، شما آن را هیچ کاری نمیتوانید بکنید.
حالا در جاهای مختلف این نظام در محتوای آن نیز که میروی، میبینی که دچار یک نوع اعوجاج، ابهام، آشفتگی و درگیر شدن در سطح سر شاخههاست. یعنی سر شاخهها و جوها برای محتوا دستور میدهد. تمام دنیا در محتوا به یک شفافیتی رسیده است. میگوید: بچه مدرسه میآید، این آن مأموریتی است که میگویم که رسیده است. بچهای که مدرسه میآید، قرار است که در یک برهه شایستگیهای یادگیری مادامالعمر شدن را یاد بگیرد. یعنی یک زمانی که بیرون رفت، گلیم یادگیری خودش را بتواند از آب بیرون بکشد.
شایستگیهای یادگیری مادامالعمر چیست؟
مثلاً مقوله زبانی؛ خواندن، نوشتن، گفتن، شنیدن، دیدن، ابراز کردن و ارائه کردن و اقسام خلق زبانی است، اقسام خلاقیت را به خرج دادن است، اقسام تخیل است. یا مثلاً مقوله تفکر؛ اقسام تفکر، تفکر خلاق، تفکر نقاد، تفکر حل مسئله، تفکر سیستمی، الآن تفکر رایانشی و کامپیوترشناسی میگویند و در مقوله مهارتهای فرایندی، مشاهده کردن، مقایسه کردن و اندازهگیری کردن است. این یک مقوله اصلی شایستگیهای پایه یادگیری است.
مطلب دوم اینکه
که در ساحتهای اصلی رشد به یک رشد متوازنی برسد.
یعنی در ساحتهای شش گانه رشد علمی و فناورانه، رشد اخلاقی و دینی و اعتقادی، رشد هنری و زیباییشناختی، رشد زیستی و بدنی، یعنی بدن سالم، رشد اقتصاد و حرفهای و رشد سیاسی و اجتماعی به توازن برسد و منظور تخصصی نیست. همه نیز باید به این برسند. در این مقوله میگوید که روی اینها تمرکز کن. زیاد حواست پرت نشود که چه کسی این طرف و آن طرف چه میگوید، سر شاخهها را نیز رها کن. در این زمینهها موقعیتهای یادگیری رشددهنده برای بچهها رقم بزن. یعنی بچهای را که اول دبستان میآید، یک هفته، دو هفته درگیر یک موقعیتی کن که وقتی آن موقعیت تمام میشود، مادر او بگوید: عه! چه جالب! او از این نقطه به این نقطه رسید. اگر این فضا این طوری روی اینها پیاده شد، حالا یادگیری یک طور دیگری میشود، حالا میتوانی بگویی که سند کف مدرسه آمده است. محتوای ما از این نوع کارهاست. یا وقتی نظام سنجش شما آمد، روی دادههای با ارزش متمرکز شد که بتوانی روی آن تصمیمهای مهمی بگیری، گرانبهاست. الآن تنها داده ما در نظام سنجش نمرات امتحان نهایی پایه دوازدهم است. داده دیگری نداریم، تازه خود آن نمرات نیز خیلی اعتبار علمی بالایی تا الآن ندارد، روشهای آن کشف شده، اما روشهای آن هنوز کامل اجرا نشده و در حال اجراست.
مصاحبه کننده:
این کمبود اجرا به خاطر نبود نیروی انسانی هست؟ یا به خاطر نبود آن تفکر است؟
آقای امانی: سه عامل دست به دست هم میدهد. کلان آن همان مشکل بزرگ است که گفتم. وقتی شما اساساً همه چیز یک بنا را ضعیف میچینی، سالهای سال در این بنا مثلاً بین رتبههای یک تا ده هزارت کسی نمیآید. الآن بیا، در چهل سال یک تحلیلی کن، از نیروی انسانی کنونی. ما تعداد آدمهایی که زیر رتبههای یک تا ده هزار بودند و سمت آموزش و پرورش آمدند، چند نفر هستند؟ تازه من یک تا ده هزار را میگویم. اگر بخواهید که رهبر باشند، باید تعدادی از آدمهای یک تا سه هزار، یعنی نمرات ده هزار و پانصد و چهل به بالا بیایند. یعنی این سیستم، از نظر استعدادی برش لازم را داشته باشد. جامعه عین یک کیک و یک کوهی است. هر جایی باید، آن برش از بالا تا پایین آن را بگیرد. الآن جامعه برشش را میگیرد، جامعه پزشکی برشش را میگیرد، اما جامعه تعلیم و تربیت برشش را از آن بالا تا پایینش نمیگیرد و عوامل دیگر نیز میآید. مثلاً اینکه وقتی که شما برای این سیستم یک انتظار سطح بالا نداری، به آن نیز رسیدگی نمیکنی، این نیز درگیر بدیهیات روزانهات است، وزیر آن دائم درگیر این است که جلوی در وزارتخانه یک عده هجوم آوردند که به ما کار بده، این اصلاً این آرامش را ندارد که به مسائل اساسیاش برسد. یک سیاستزدگی، یعنی یک جو اجتماعی بسیار بسیار کاهنده نیز دارید، از سوی نمایندگانی که تقاضاهای متعددی درباره عزلها و نصبها دارد، از سوی دیگر کسانی که استفاده ابزاری از آن ابزارهای سر شاخهای میکنند، دائماً هر چیزی را یک دستاویز سیاسی میکنند که یکی را پایین بکشند و یکی را بالا بکشند و از این بلاها میبینید که در این سالها فراوان سر آموزش و پرورش آمده است. اصلاً شما ببین که در این سیستم چه تعدادی افکار راهبردی داری که به آن مسئلهها به عنوان یک خلأ بپردازند؟ این قدر اینها درگیر روزانه خود شدند و سنگین و پر مشکل هستند، یعنی الآن استانهایی که همین الآن با چند هزار نیروی کسری برای اول مهر منتظر هستند و یک جریانی است که این معلمش را از کجا باید بیاورد، پول آنها را از کجا باید بیاورد، استخدام آنها را باید کجا بکند، چه کسی آنها را تربیت کند. هیچی ندارد. نتیجه این موضوع این است که نه وضعیت معلمانت مطلوب است، نه وضعیت برنامههای درسیات آنی که میخواهی باشد، هست، نه وضعیت سنجش و ارزشیابیات آنی که میخواهی باشد، هست، نه مالی خیلی به این سیستم رسیدگی میشود، نه وضعیت فیزیک مدرسه و تجهیزاتت این طوری که باید باشد، هست. نه مدیرهای مدرسهات آن رشد واقعی را دارد. به این مدیرها اختیار نمیتوانی بدهی، اگر اختیار نیز بدهی، اختیار برای کسی برانگیزاننده است که شایستگیهای درونی آن را داشته باشد.
در این فضا اصلاً چرا باید انتظار عملکرد سطح بالا داشته باشید؟ این خودش یک مسئله است و این وسط در این سیستمی که من توصیف کردم، دائماً یک آدرس غلط نیز به مردم و جامعه میدهیم. آن نیز وزیر است. چقدر وزیر در اینجا مهم است. همه میآیند، ببینند که چه کسی وزیر میشود. همین روزها از شما میپرسند، از من نیز میپرسند. این آدرس غلط، درست مثل این است که شما یک جادهای داری که پر از دستانداز و بدون علامت و پستی و بلندی است و علائم کافی ندارد، امنیت ندارد. یک اتوبوس نیز در این جاده انداختی که بدنه آن فرسوده است و آهنهای آن لق لق میزند، کولر آن خراب است، لاستیکهای آن فرسوده است، بنزین کافی نیز ندارد، مال یکی، دو نسل قبل نیز هست. در اتوبوست نیز به جای چهل نفر که ظرفیت آن است، صد نفر سوار آن کردی. بعد، هر چند وقت یک بار این صد نفر شورش هم میکنند، میگویند که اوضاع ما بد است. شما میگویید که طوری نیست، من راننده آن را عوض میکنم. یک راننده خوش تیپ میآورم، یک راننده خوش لباس میآورم. در صورتی که اصلاً بحث راننده نیست، تو این مردم را داری فریب میدهی. میگویی که من با این اتوبوس کلکچال میخواهم بروم. میگویند: اصلاً با این اتوبوس کلکچال نمیتوانی بروی. اصلاً جاده برای اینها ندارد. میگویی که خب، مگر این چه کاره است؟! تازه مثلاً سرویس بهداشتی وسط راه نیز کثیف است و تمیز نیست. میگویی که چرا آنجا نیز این طوری است؟ همه چیز را به این راننده ربط بدهی و هر چند وقت یک بار نیز این راننده را کنار میگذاری و یک راننده دیگری را میگذاری. این آن آدرس غلطی است که دارند.
هر کسی به من میگوید که وزیر چه کسی است؟ میگویم: تو وزیر را برای چه میخواهی؟
اگر از من بپرسند که چه کار باید کرد؟ من میگویم: قدم اول آن این است که شما بیایید، بگویید که ما در این کشور یک کلانپروژه ملی به نام آموزش داریم. نه، فقط پایه اول تا دوازدهم، از بدو تولد تا هیجده سالگی و بلکه تا تحصیلات عالی را میگیرم. زیرا تحصیلات عالی ما نیز رهاست. اگر همین نقدها و تحلیلها را بخواهم بگذارم، میبینید که پشت سر تحصیلات عالی ما هیچ فکر و طرحی نیست. کاملاً به یک اقتضایِ عرضه و تقاضایی مدرکگرایی بیهوده و بی حاصل جلو رفته است. لذاست که صنعت ما با تحصیلات عالی ما تغذیه نمیشود. جامعه ما نیز تغذیه نمیشود، حل مسئله ما نیز تغذیه نمیشود، تازه آن سیستم در اصالت تولیدات خودش نیز مانده است. یعنی مقالات و کپیها و کارهای آن را دیدهاید، همین قضایایی را که رخ داده، میدهد و خواهد داد و اگر دقیق وارد مسائل آموزش عالی نیز شوی، میبینی که سیستم آموزش عالی فقط بر مبنای انتفاع دسته جمعی کسانی است که درون آن هستند؛ آنی که مدرک را میخواهد، آنی که مدرک را میدهد.
کار تمام اینها نفع شخصی است. لذا هیچ کس نمیخواهد که این را به هم بریزد. همه توافق کردند که این را حفظ کنیم. زیرا نفع آنها در این است. اما نفع ملی ما در این نیست. البته استثناها را کار ندارم. استثنا همیشه هست. من جریان کلان ملیمان را دارم میگویم. اگر اینها را کلانپروژه ملی دیدیم، آن موقع میگوییم: آهان! اصلاً اینجا وزیر نمیگذاریم. سه نفر، پنج نفر خارج از نظام سیاسی به مدت مثلاً ده سال از آدمهایی که بتوانند این مسئله را در سطح ملی ببینند، در سطح ملی با یک استواری، با یک قدرت، با یک وفاق حل کنند، انتخاب میکنیم.
یعنی از مقام معظم رهبری تا رؤسای قوا بگویند که این سه نفر، چهار نفر، پنج نفر را در رأس این امر و نه در رأس این وزارتخانه میگذاریم که صفر تا صد این را با یک نوع نگاه از بالا، عقلانیت، نقشههای راهبردی، طراحیهای درست و مهمتر از هر چیز استمرار، عدم گسیختگی و انباشتگی تجربیات، اینها بنشینند، آن وقت میبینیم که آموزش در این کشور در برهههای ده سال ده سال، هشت سال هشت سال بهبود پیدا میکند. این اتفاقی است که در فنلاند افتاده است. آموزش فنلاند ۱۹۷۲ افتضاح بوده است. اما اولین پروژهاش را اجرا میکند، در نود اوضاع آن بهتر میشود. بعد اجرا میکند و در ۲۰۱۴ میبیند که به کجاها رسید. الآن رهبر شده و همه جا مثال آن را میزنند. این شدنی است. این طوری نیست که مقیاس فلان است. خب، مقیاس هر کشوری بزرگتر است، گستره آن نیز بیشتر است. فکرها که مربوط به مقیاس نیست. فکرهای درست خیلی مهم است. روشهای درست خیلی مهم است. الآن الگوی مردمی در آموزش را خوب دقت کنید. من کلمه مردمی را میگویم، نه کلمه خصوصی را، از اولی که مدرسهها به ایران آمدند، اسم یک تعداد از اینها را مدرسه دولتی گذاشتیم و این اشتباه مهلکی بود. در غرب چه میگفتند، به این مدارسی که ما به آنها دولتی میگفتیم؟ انگلیسی آن چیست؟ آیا میدانید؟
public schools. یعنی عمومی و مردمی، مال مردم است. ما اشتباهاً این را به government schools ترجمه کردیم و در غرب مدرسه دیگری در مقابل public schools هست که آن privet schools، مدارس خصوصی است. ما آمدیم، خصوصی را در ایران درست ترجمه برعکس کردیم و اسم آن را در زمان شاه مدارس ملی گذاشتیم، در حالی که آنها نیز ملی نیست. ملی مال کل ملت است. آنها خصوصی است. شما یک جا میروید، میگویند که اینجا باغ ملی است. باغ ملی مال کیست؟ مال تمام ملت است. آن یکی نیز باغ خصوصی است و مال یک خانواده است. ما اینجا الگوی مدرسه مردمی، ملی واقعی که دولت نیز حالا کمک میکند، ایجاد این شجاعت میخواهد، فکر میخواهد، سازوکار میخواهد، عزم ملی میخواهد، توجیه میخواهد، از جوها نباید بترسی و این کار یک نفر نیست. کار یک گروهی است که جای پای خود را محکم میبینند. الآن وزیر جدید معرفی شده، پس فردا بیاید، بگوید که من میخواهم مثلاً آموزش و پرورش را به سمت مردمی شدن ببرم. بلافاصله او را میکوبند. میدانید که چه میگویند؟ میگویند: این آدم طرفدار خصوصیسازی است. حالا این هر چقدر خودش را بسازد، بلندگوی او که به همه جا نمیرسد، لذا او را میکوبند و او را به نقطه انفعال و بی عملی میبرند و اینچنین است که پیوسته سه سال سه سال، دو سال دو سال، چهار سال چهار سال ما دارد هدر میرود.
از دید من راهحل نجات این سیستم به این است که بزرگان نظام وخامت اوضاع را درک کنند و برای اصلاح این کار این را از شر برخوردهای سیاستزده وابسته به رفت و آمد رجال سیاسی و دولتها و اینها حفظ کنند، یک گروهی از انسانهای بزرگ را برای مدت معین ده سال و بیست سال به این کار بگمارند، حالا برای این اولاً امکانات فراهم کنند، ثانیاً یک وزیر نیز بگذارند. وزیر هم عضوی از آن گروه باشد، هم آن نقشی که وزیر دادگستری برای قوه قضائیه ایفا میکند، ایفا کند. همان نقشی که وزیر دفاع برای بخشهای دفاعی ایفا میکند، ایفا کند. این فرمول نجات کشور میشود.
من برای همین خیلی برای این موضوع که الآن میگویند که مثلاً وزیر چه کسی شود و چطور شود، پاسخ این تیپی ندارم و معتقد نیز هستم که تمام آدمهایی که از یک وزیری دفاع میکنند یا او را میکوبند، داخل یک پارادایم غلط فکری این کار را دارند میکنند. حالا تازه آنهایی که بر اساس نفع شخصی و اینها عمل میکنند، بهکنار. زیرا بعضیها که بر اساس نفع شخصی است که من میمانم، یا نمیمانم، رابطه او با من چطوری است، رفیق است یا نیست، من را نگه میدارد یا نمیدارد. این رابطهها خیلی پست میشود.
یک مطلب درباره مسائل جاری و فوری آموزش و پرورش اینکه:
تمام این مطالبی را که گفتم، یک پای آن جاری و فوری است. سنجش، یک پای جاری و فوری دارد. ما لایدرک و لولا یدرک، معلم، یک پای جاری فوری دارد، برنامه درسی، یک پای فوری دارد، الگوی مشارکت مدارس، یک پای فوری دارد. تمام اینها از آنجا که روزانه هستند، عین بدنهای که زنده است، هستند. شما هر کاری در آموزش و پرورش میخواهید بکنید، عین این است که یک آدمی را در حال کار و زندگی است، میخواهید او را جراحی نیز بکنید. نمیتوانید، در جراحی میخوابانند، بیهوش میکنند، اینجا نمیتوانید این کار را بکنید، لذا دشوارتر است. من تمام این اجزا را به هم پیوسته میبینم، اما امید واهی ندارم که با رفت و آمد یک وزیر و یک وکیل و یک چیز و چهارتا، تاثیر چندانی بیفتد.
من تلویزیون رفته بودم، یکی از این نمایندههای جدیدی که آمده و خیلی هم برای خودش طمطراقی دارد و مثلاً تحصیلات فلان و اینها دارد، ایشان به کوبیدن دولت شروع کرد. قضیه مال شش، هفت ماه پیش است. دولت نئولیبرال و فلان و فلان، اینها را که گفت، نتیجه آن این است که آموزش و پرورش این است. من یک نگاهی به او کردم، گفتم: واقعاً شما یک حرفی زدی، من درون دلم میگفتم که ای کاش مسئله به همین سادگیای که شما میگویید، بود. همین طور سادهاندیشانه، همین طور سطحی بود که فکر کنی مسئله یک دولت است، پس فردا که یک دولت دیگری میآید، درست میشود. ای کاش این طوری بود، اما واقعیت این است که این همه دولتها آمده و رفته و تمام این مسئلهها سر جایش هست و بلکه هر روز بدتر شده و این باید به شما یک تلنگر بزند که من میفهمم که شما به عنوان یک وکیل مجلس امروز هیجان داری، میخواهی فحش بدهی، میخواهی محکوم کنی، من این حال شما را میفهمم. میفهمم که میخواهی یک نفر را بکوبی و یکی را بیاوری و درگیر مسئلههای خودت هستی، اما ای کاش یک دورهای برسد که شما فکرت را اصلاح کنی، خیلی به او برخورد، اما دید که حرف من جواب ندارد. گفتم که شما فکر میکنید که الآن این دولت مقصر است، خب، دولت قبلی چطور؟ دولت قبلتر آن چطور؟ دولت بعدی چطور؟ برای این مسئله باید، چه کرد؟
الآن کار به جایی رسیده که در کشور ما نود و نه درصد این مردم تا مسئولی مثل وزیر آموزش و پرورش بخواهد انتخاب شود، میگویند باید یک مشخصات این طوری و بیت الغزلی داشته باشد.
میگویند: آقا! رها کن، اینهایی که این همه سال بودند، چه کار کردند؟ بگذار که این یکی نیز از راه بیاید، شاید این درست کرد. میدانید که نگاه آنها چیست؟ این حرف را درباره نظام بهداشت و درمان نمیزنند. یعنی الآن چقدر درباره نظام بهداشت و درمان انتقاد هست؟ امروز آقا نیز آمدند، سخنرانی کردند، اما هیچ کس نمیآید، بگوید که این همه سال اینها اداره کردند، حالا بگذار یک عطار را بیاوریم بگذاریم، یا یک دعانویس بیاوریم، مثلاً یک آدمی یک درمانگاهی فلانجا دارد، همه میخندند، میگویند که این حرفها چیست که میزنی؟ درست است که ما نقدی داریم، اما این کار از جنس تخصصی است.
یا مثلاً خودرو، چقدر درباره خودرو انتقاد هست، ما چقدر متضرر هستیم، از ناحیه اینکه با قیمت بالا خودروی با کیفیت پایین در مقایسه با دنیا به دست ما میرسد. اما هیچ کس نمیآید بگوید که مدیرعامل ایرانخودرو را چهل سال گذاشتید و آنها نتوانستند. مثلاً فلان مغازه نمایشگاه ماشینی را بیاوریم، مسئول آنجا بگذاریم. آقا! این تخصص میخواهد، این صنعت است، فلان است، اما در آموزش و پرورش که میشود، این حرف را همه میپذیرند. عین تخممرغ شانسی است. لذا پیوسته تخممرغ شانسیها را باز میکنند.
حواس ما نیست که قضیه از جای دیگری دارد آب میخورد.
اگر شما بتوانید در بیتالغزل یک هسته، ولو کوچک، از آدمهایی که بتوانند درکی فراتر از این سطح داشته باشند، گردهم بیاورید، از این جنسی که من امروز توصیف کردم، بدانند که هیچ کشوری به توسعه در هیچ بابی نمیرسد، تا مدرسه آن مدرسه نباشد، حتما میتوانیم به موفقیت نزدیکتر شویم.
مدرسه آیینه واقعنمای ماست. ما هر کدام یک چیزی به عنوان ظاهر داریم. میخواهی ببینی که واقعیت یک جامعه چیست، برو، درِ مدرسه آن را باز کن. اگر شیک و پیک است، اگر تر و تمیز است، اگر خوب اداره میشود، اینها پشت پرده ماست. تمام اتفاقات نیز آنجا میافتد. یک رستوران که میروی، اگر پشت کار رستوران را ببینی، میفهمی که بهداشت آن و کیفیت آن واقعاً چیست. ظاهر آن را که همه میبینند. مدرسه آیینه واقعنمای ماست و امروز حال این مدرسه خوب نیست. معلمهای آن انگیزه ندارند، مدیر آن انگیزه ندارد. اصلاً سیستمی که برای اداره آن گذاشتی، غلط است. مدیر گذاشتی، درباره این معلم هیچ گونه اختیاراتی ندارد. نه در انتخاب او، نه در اضافه کار او، نه در اشتباهات او، نه در نگهداشت او اختیاری ندارد. این چه مدیری است؟ این از آنجاهایی است که باید توجه کرد. بعد برگردی، یک جراحی بخواهی کنی، فریادهایی است که بالا میرود. مگر اینکه به یک آگاهیای رسیده باشی که یک نقطه دارم و آن نیز نفع بچه است، همه چیزم را فقط با نفع بچه تنظیم میکنم، ولو اینکه در این جراحی دردهای فراوان بکشی.
من معتقد هستم که اگر بیت الغزل بتواند به این گفتمان دامن بزند. نسبت تک تک تصمیمها را با این کلان برقرار کند، گام مهمی برداشته میشود.
لذا شما که اجرایی هستی میگویی، بله، همین الآن باید سامانه امتحان نهایی سال بعدمان را در تصحیح درست کنیم، و الا نمرات ما اعتبار ندارد، و الا آن وقت میبینی که از همین مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز عقب بنشینی. چرا؟ زیرا نمرهات که اعتبار ندارد.
راهحل آن چیست؟
باید برگههای امتحانی در مبادی اسکن شود، مثلا سؤال یک فیزیک کشور را ده نفر کد میزنند، نه نمرهای خواهد بود و تصحیحی. یعنی میگوییم که این نمره و پاسخ با کدام پاسخها انطباق دارد؟ حالا دقت ما بالا میرود و بعد ده درصد کدهای شما را مجدد دیگران نیز کد میزنند. بعد سیستم به طور خودکار از روی این کدگذاریها نتیجه را به شما میدهد.
میبینید! مسئلههای کلان راهحلهای خرد دارد، اما این راهحلهای خرد باید با همدیگر هماهنگ شود. آن وقت میگویی که حالا نمرههای من از پارسال اعتبار بیشتری دارد. ما این فرهنگ را الآن نداریم.
من پارسال این مسئولیت را تحویل گرفتم. الآن دقیقاً یک سال است. من باید به روشنی بگویم که من چه چیزی را تحویل گرفتم و امسال به چه دلیل میگویم که من موفق هستم، یا به چه دلیل ناموفق هستم. یا کجاها چطوری موفق هستم. یعنی شاخصهای معین روشنی نیاز است. اینکه من هر روز هفت صبح میآیم و تا ده شب کار میکنم، اصلاً شاخص نیست. اینکه من مثلاً باید این قدر حقوق بگیرم و این قدر میگیرم، اصلاً شاخص نیست. تو برو، کارت را درست انجام بده، ده برابر معادل آن خارجی نیز حقوق بگیر. لذا هر جای دنیا یک استانداردی دارد.